-
اعتراف
یکشنبه 25 بهمنماه سال 1388 19:38
تا نهان سازم از تو بار دگر راز این خاطر پریشان را میکشم بر نگاه ناز آلود نرم و سنگین حجاب مژگان را دل گرفتار خواهشی جانسوز از خدا راه چاره می جویم پارساوار در برابر تو سخن از زهد و توبه می گویم آه ، هرگز گمان مبر که دلم با زبانم رفیق و همراهست هر چه گفتم دروغ بود ، دروغ کی ترا گفتم آنچه دلخواهست تو برایم ترانه میخوانی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 دیماه سال 1388 18:20
نیاز به شراب نیست. یک استکان چای هم دیوانه ام می کند : وقتی که میزبان: چشمان خمار تو باشند .
-
خلایق هرچه لایق
دوشنبه 7 دیماه سال 1388 03:35
-
و چرا اینهمه دلواپس چشمان توام؟؟؟؟
یکشنبه 6 دیماه سال 1388 19:24
من نمی دانم چیست که چنین زار و پریشان شده ام ..... و چرا ؟؟ مژه بر هم زدنی اشک مرا می ریزد... نکند باز من عاشق شده ام؟؟!! من نمی دانم چیست... آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست ؟؟ .............. و مرا می شکند ، می سوزد. . ....... و چنین زود به هم می ریزد . نکند باز من عاشق شده ام؟؟!! راستی !.... نگرانی من از بابت چیست...
-
عصیان خدایی
چهارشنبه 4 آذرماه سال 1388 15:38
نیمه شب گهواره ها آرام می جنبند بی خبر از کوچ درد آلود انسانها باز هم دستی مرا چون زورقی لرزان می کشد پاروزنان در کام طوفانها چهره هایی در نگاهم سخت بیگانه خانه هایی بر فرازش اشک اختر ها وحشت زندان و برق حلقه زنجیر داستانهایی ز لطف ایزد یکتا سینه سرد زمین و لکه های گور هر سلامی سایه تاریک بدرودی دستهایی خالی و در...
-
مست
شنبه 9 آبانماه سال 1388 00:00
74 گر من ز می مغانه مستم، هستم، گر کافر و گبر و بت پرستم، هستم، هر طایفهای بمن گمانی دارد، من زان خودم، چنانکه هستم هستم. 75 می خوردن و شاد بودن آئین منست، فارغ بودن ز کفر و دین؛ دین منست؛ گفتم بعروس دهر: کابین تو چیست؟ گفتا: ـ دل خرم تو کابین منست. 76 من بی می ناب زیستن نتوانم، بی باده، کشید بار تن نتوانم، من بندة...
-
گویند کسان بهشت با حور خوش است ، من می گویم که آب انگور خوش است
جمعه 8 آبانماه سال 1388 23:41
گویند که دوزخی بود عاشق و مست، قولی است خلاف دل در آن نتوان بست گر عاشق ومست دوزخی خواهد بود، فرداست بهشت همچون کف دست ای مفتی شهر از تو بیدار تریم ، با این همه مستی ز تو هشیار تریم تو خون کسان نوشی و ما خون رزان ، انصاف بده کدام خون خوار تریم گویند کسان بهشت با حور خوش است ، من می گویم که آب انگور خوش است این نقد...
-
سفر به انتهای شب
شنبه 4 مهرماه سال 1388 20:28
بهتر است خیال برت ندارد، آدمها چیزی باری گفتن ندارند. واقعیت این است که هر کس فقط از دردهای شخصی خودش با دیگری حرف میزند. هر کس برای خودش و دنیا برای همه. عشق که به میدان می آید، هرکدام از طرفین سعی میکنند دردشان را روی دوش دیگری بیندازند، ولی هر کاری که بکنند بی نتیجه است و دردهاشان را دست نخورده نگه میدارند و دوباره...
-
ساده با تو حرف می زنم
شنبه 4 مهرماه سال 1388 17:02
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 ساده با تو حرف می زنم مثل آب با درخت مثل نور با گیاه مثل شب نورد خسته ای با نگاه ماه ساده با تو حرف می زنم ناگهان مرا چرا چنین به نا کجا کشانده اند ؟ چیست این که خیره مانده ای این چنین مات ومضطرب درنگاه من من نه ! این نه من ! نه نیستم ! این غریب...
-
دیوان آهن ها و احساس
شنبه 4 مهرماه سال 1388 11:45
بگذار عشق ِ تو در شعر ِ تو بگرید… بگذار درد ِ من در شعر ِ من بخندد … بگذار سُرخ خواهر ِ همزاد ِ زخمها و لبان باد ! زیرا لبان ِ سُرخ، سرانجام پوسیده خواهد آمد چون زخمهای ِ سُرخ وین زخمهای سُرخ، سرانجام افسرده خواهد آمد چونان لبان ِ سُرخ; وندر لجاج ِ ظلمت ِ این تابوت تابد بهناگزیر درخشان و تابناک چشمان ِ زندهیی...
-
دوستت دارم که...
شنبه 28 شهریورماه سال 1388 18:29
دوستت دارم که... چنین دیوانهوار و نجوا کنان شباهنگام به سوی تو آمدم - که دوستت دارم - و تا فراموشم نتوانی کرد روانت را با خود بردم با من است روان تو هم اکنون برای من است به تمامی در خوشیها و ناخوشیها و هیچ فرشتهای نخواهد توانست تو را از عشق سرکش و سوزان من رهایی بخشد دوستت دارم که... شعری از هرمان هسه (آلمانی)...
-
دوری
شنبه 28 شهریورماه سال 1388 17:38
هنوز ترکت نکرده در من میآیی، بلورین، لرزان، یا ناراحت، از زخمی که بر توزدهام یا سرشار از عشقی که به تو دارم، چون زمانی که چشم میبندی بر هدیهی زندگی که بیدرنگ به تو بخشیده ام. عشق من، ما همدیگر را تشنه یافتیم و سرکشیدیم هر آنچه که آب بود و خون، ما همدیگر را گرسنه یافتیم و یکدیگر را به دندان کشیدیم، آنگونه که آتش...
-
اگر مرا فراموش کنی
شنبه 28 شهریورماه سال 1388 16:59
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 میخواهم یک چیز را بدانی میدانی که چگونه است اگر من به ماه بلورین برشاخه سرخ پائیز دیرپا نگاه کنم اگر برخاکستر نا سودنی درکنار آتش یا برپیکر چروکیده هیزم دست بسایم هرچیزی مرا بسوی تو میکشد گویا که هرچه هست عطرها نور فلزات قایق های کوچکی هستند که...
-
بانو
شنبه 28 شهریورماه سال 1388 15:53
بانو تورا بانو نامیده ام بسیارند از تو بلندتر،زلالتر. بسیارند از تو زیباتر،زیباتر. اما بانو تویی. از خیابان که می گذری نگاه کسی را به دنبال نمی کشانی. کسی تاج بلورینت را نمی بیند، کسی بر فرش سرخ زرین زیر پایت نگاهی نمی افکند. و زمانی که پدیدار می شوی تمامی رودخانه ها به نغمه در می آیند در تن من، زنگ ها آسمان را می...
-
سونات 72
شنبه 28 شهریورماه سال 1388 15:18
My love, at the shutting of this door of night shut out your dreams: enter with your sky my eyes: stretch out in my blood as if in a wide river. Goodbye, goodbye, cruel clarity that was dropped into the bag of every day of the past: goodbye to every gleam of clocks or oranges: welcome oh shadow, periodic friend! In...
-
پرچم
شنبه 28 شهریورماه سال 1388 14:32
برخیز با من. هیچ کس بیشتر از من نمی خواهد سر به بالشی بگذارد که پلک های تو در آن درهای دنیا را به روی من می بندند. آنجا من نیز می خواهم خونم را در حلاوت تو به دست خواب بسپارم. اما برخیز برخیز برخیز با من و بگذار با هم برویم برای پیکار رویاروی در تارهای عنکبوتی دشمن بر ضد نظامی که گرسنگی را تقسیم می کند بر ضد نگون بختی...
-
عشق
شنبه 28 شهریورماه سال 1388 14:19
به خاطر تو در باغهای سرشار از گلهای شکوفنده من از رایحه بهار زجر می کشم ! چهره ات را از یاد برده ام دیگر دستانت را به خاطر ندارم راستی ! چگونه لبانت مرا می نواخت ؟! به خاطر تو پیکره های سپید پارک را دوست دارم پیکره های سپیدی که نه صدایی دارند نه چیزی می بیننند ! صدایت را فراموش کرده ام صدای شادت را ! چشمانت را از یاد...
-
دکتر شریعتی
چهارشنبه 25 شهریورماه سال 1388 18:57
اگر دروغ رنگ داشت... هر روز شاید... ده ها رنگین کمان از دهان ما نطفه می بست و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود. اگر عشق ارتفاع داشت... من زمین را زیر پای خود داشتم و تو هیچ گاه عزم صعود نمی کردیُُ، آنگاه شاید... پرچم کهربایی مرا در قله ها به تمسخر می گرفتی. اگر گناه وزن داشت... هیچ کس را توان آن نبود که گامی بردارد. اگر...
-
شعرهایی از ساموئل بکت
چهارشنبه 25 شهریورماه سال 1388 02:14
کرکس گرسنگیِ خویش را می کشد، میان آسمان ِ جمجمه ام در تمام آسمان و زمین در هجوم به لاشه های به پشت افتاده که دمی بعد باید برای زندگی برخیزند و گامی بردارند مسخره ی پاره - تنی که شاید هنگامی به کار آید که از گرسنگی ِ کرکس، آسمان و زمین همچون لاشه ای شده باشند ******* زنده باد مرگ تنها فصل من! زنده باد بنفشه های سپید و...
-
شعرهایی از ساموئل بکت
چهارشنبه 25 شهریورماه سال 1388 02:06
دوست دارم عشقم بمیرد در گورستان باران بگیرد و در کوچه هایی که گام برمی دارم، ببارد همان عشق گریانی که گمان می کرد مرا دوست دارد
-
فریاد یک بد
سهشنبه 24 شهریورماه سال 1388 22:02
-
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی
پنجشنبه 19 شهریورماه سال 1388 22:17
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی آهنگ اشتیاق دلی دردمند را شاید بیش از این نپسندی به کار عشق آزار این رمیده ی سر در کمند را بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت : اندوه چیست؟ عشق کدامست؟ غم کجاست؟ بگذار تا بگویمت : این مرغ خسته جان عمری در هوای تو از آشیان جداست دلتنگم آنچنان که اگر بینمت به کام خواهم که جاودانه بنالم به...
-
تفنگت را زمین بگذار
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1388 21:54
برای شهریارِ بیلشکرِ کشورِ عشق محمّدرضای شجریان که آسمانِ حنجرهاش هنوز در تصرّف قناریها ست: " تفنگت را زمین بگذار " و کاش همهمان میشنیدیم و تفنگها را از هر نوعی که است زمین میگذاشتیم! این گونه باد! اقای علی بداغی www.dindamal.blogfa.com
-
زبان آتش
سهشنبه 17 شهریورماه سال 1388 20:57
تفنگت را زمین بگذار که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان کن ندارم جز زبانِ دل -دلی لبریزِ مهر تو- تو ای با دوستی دشمن. زبان آتش و آهن زبان خشم و خونریزی ست زبان قهر چنگیزی ست بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید. برادر!...
-
تو بهار را دوست می داری
پنجشنبه 12 شهریورماه سال 1388 17:44
تو بهار را دوست می داری من پاییز را زندگی تو بهار است زندگی من پاییز گونه سرخ تو سرخ گل بهاریست چشمان خسته ی من آفتاب بیرنگ پاییز اگر من گامی دیگر بردارم گامی به پیش در آستانه ی یخ زده ی زمس ... تان خواهم بود اگر تو گامی به پیش می آمدی و من گامی واپس می گذاشتم با یکدیگر به هم می رسیدیم در تابستانی گرم و مطبوع . شاندور...
-
ریشه ام فریاد می زند : سرزمین من مجروح است
جمعه 6 شهریورماه سال 1388 13:19
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA نفیر شکستن یکی شاخه چنان ضجه باران یا زنگ کلیسایی متروک و یا قلبی پاره پاره است . نفیر شکستن یکی شاخه چنان فریاد پاییزی است شکسته در سکوت برگی در خاطره ای خوش از رطوبتی . “ شاخه کوچک فندق “ ترانه ای است در خود آگاه تنم در خودآگاهی که در آن ریشه ام فریاد می زند : سرزمین من...
-
چه کسی میتواند دریا را قانع کند که عاقل باشد؟
جمعه 6 شهریورماه سال 1388 13:15
وقتی دوباره دریا را ببینم دریا مرا دیده یا ندیده؟ چرا امواج از من همان را میپرسند که من از آنها میپرسم؟ و چرا با اینهمه اشتیاق عبث خود را بر صخره میکوبند؟ آیا از تکرار اعلامیه خود برای ماسه ها خسته نمیشوند؟ چه کسی میتواند دریا را قانع کند که عاقل باشد؟ پابلو نرودا
-
با نگاهی در دلم جا کرد و رفت
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1388 17:50
با نگاهی در دلم جا کرد و رفت مشتِ احساسِ مرا وا کرد و رفت در هزاران توی تاریکِ خیال آذرخشی بود و غوغا کرد و رفت با صدای سادهاش جوری غریب واژهها را خواند و معنا کرد و رفت نعشِ نیمهجانِ مرغِ عشق را با تحسّر رو به گلها کرد و رفت با شکوهِ شانهها شوری غریب در دلِ آیینه بر پا کرد و رفت بارشِ ”با“ از لبش، خون در دلِ...
-
اشعاری از استاد خوبم آقای علی بداغی
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1388 17:35
کاش میشد بکشم فریاد: خورشید تویی! میهراسم ز غروب. علی بداغی من ایمان را تو نان را برگزیدی من از خویش و تو از انسان بریدی علی بداغی چه تفاوت دارد تمامِ نگاهها اگر سنگ میشود؟ من دلم برای سنگها هم تنگ میشود علی بداغی غلبه نمودن به قلعهی قلبم نه محاصره میخواهد نه توپ و تفنگ حتّی تلنگرِ یک سنگ اشارهی تبسمی کافیست...
-
ای کاش
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1388 17:15
ای کاش میتوانستم از زیبابرینِ واژهها از روشنترینشان خورشیدِ شعری به شبِ گیسوانت بیاویزم تا باورم کنی استاد بزرگ وبسیار خوبم آقای علی بداغی