خلایق هرچه لایق



نظرات 2 + ارسال نظر
می شناسیم ... سه‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:27 ق.ظ

سلام دوست خوبم ...

برای این نوشته ی تو یک شعر از شاعری که معلومه به شعرهاش علاقه داری می نویسم .

امیدوارم که مناسب باشه ...

فریاد بی صدای تو را درک می کنم
مفهوم گفته های تو را درک می کنم
ای استخوان میان گلویت شکسته ، من
پیغام نارسای تو را درک می کنم
بغض تو در گلو و سرت در میان چاه
پژواک گریه های تو را درک می کنم
منعت نمی کنم که چرا گریه می کنی
من عمق های های تو را درک می کنم
پشتت خمیده زیر ستم، نازنین من!
من بار شانه های تو را درک می کنم
همدرد من! به درد دل بی کسان قسم
من درد بی دوای تو را درک می کنم
خنجر ز پشت خورده ز دست حرامیان
یکرنگی و صفای تو را درک می کنم
آنجا که با زمین و زمان قهر می کنی
من قهر نابجای تو را درک می کنم
در آن هوای غمزده حالت گرفته بود
هم حال و هم هوای تو را درک می کنم
کیوان و ماه و زهره رهایت نمی کنند
هیهات، من خدای تو را درک می کنم


منتظرت هستم ...

بهار سه‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1388 ساعت 02:44 ق.ظ

ما درد عشـق‌ را به‌ مـداوا نمی‌دهیم

یک‌ تار موی‌ دوست‌، به‌ دنیا نمی دهیم

‌ یک جرعه ‌ از نگاهک ‌ دزدیده‌ی‌ تو را

با صد هزار باده‌ و مینا نمی دهیم

سوگند می‌خوریم از این‌ پس‌ به‌ دست‌ عقل‌

ما اختیار ایـن‌ دل‌ شـیـدا نـمـی‌دهـیـم

پالان‌ چشم‌، کج‌ شده‌، دیگر از این‌ به بعد

افـسـار دل‌، به‌ دیـده‌ی‌ رسـوا نمی‌دهیم

کـی‌ ادعـای‌ عقل‌ و فـضـیلـت‌ نـمـوده‌ایـم‌؟

هرگز به‌ خویش‌، نسبت‌ بی‌جا نمی‌دهیم

ارزانی ‌ تو باد، شراب‌ و بهشت ‌ و حور

ما جام‌ نقد، نسیه‌ به فردا نمی‌دهیم

جانی‌ که‌ جای‌ بوسه‌ به‌ تو وعده‌ کرده‌ایم

با بوسه‌ ممکن‌ است‌، به‌ دعوا نمی‌دهیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد