نفیر شکستن یکی شاخه
چنان ضجه باران
یا زنگ کلیسایی متروک
و یا قلبی
پاره پاره است .
نفیر شکستن یکی شاخه
چنان فریاد پاییزی است
شکسته در سکوت برگی
در خاطره ای خوش
از رطوبتی .
“شاخه کوچک فندق “
ترانه ای است در خود آگاه تنم
در خودآگاهی که در آن
ریشه ام فریاد می زند :
سرزمین من مجروح است .
سلام دوست عزیز وبلاگ پر محتوا و عالی داری یه سری هم به ما بزن و به پای رفاقت هم نظر بده هم روی تبلیغات کلیک کن.یا علی
www.torkaman.blogsky.com
سلام سلام بهار خوبیییییییییییی؟
چه بی خبر ؟
من گاه گاهی سر میزدم و میدیدم که...
ام الان که اومدم خیلی خیلی خوشحال شدم.بازم میام
فعلا