نیاز به شراب نیست.

یک استکان چای هم دیوانه ام می کند :
وقتی که میزبان:
چشمان خمار تو باشند .

و چرا اینهمه دلواپس چشمان توام؟؟؟؟


من نمی دانم چیست
که چنین زار و پریشان شده ام
..... و چرا ؟؟
مژه بر هم زدنی اشک مرا می ریزد...
نکند باز من عاشق شده ام؟؟!!

من نمی دانم چیست...
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست ؟؟
.............. و مرا می شکند ، می سوزد..
....... و چنین زود به هم می ریزد .
نکند باز من عاشق شده ام؟؟!!
راستی !....
نگرانی من از بابت چیست ؟؟؟
و چرا اینهمه رفتار ترا می پایم
و چرا اینهمه دلواپس چشمان توام؟؟؟؟
ریشه ی اینهمه دلتنگی چیست ؟؟؟
نکند باز من عاشق شده ام؟؟!!
آه ....
ای مردم این دهکده ی موهومی
به همه می گویم........
اگر عاشق شده باشم روزی
خون من گردن آن دخترک مهسایی است
که در اقلیم مجازی هرشب
تا سحر
بال در بال دل نازک من می چرخــیـد.
و برای دلم افسانه ی دریا می گفت.....

خون من گردن اوست..... خون من گردن اوست ....