بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی


بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی

آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده ی سر در کمند را


بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت :
اندوه چیست؟ عشق کدامست؟ غم کجاست؟
بگذار تا بگویمت : این مرغ خسته جان
عمری در هوای تو از آشیان جداست


دلتنگم آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین، که هیچ وفا نیست با منت


تو آسمان آبی آرام و روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های ترا دانه چین کنم!
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو


بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب
بیمار خنده های توام بیشتر بخند !
خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب !
 

فریدون مشیری

نظرات 1 + ارسال نظر
(*) پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:33 ب.ظ

سلام.خوبی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد