بهتر است خیال برت ندارد، آدمها چیزی باری گفتن ندارند. واقعیت این است که هر کس فقط از دردهای شخصی خودش با دیگری حرف میزند. هر کس برای خودش و دنیا برای همه. عشق که به میدان می آید، هرکدام از طرفین سعی میکنند دردشان را روی دوش دیگری بیندازند، ولی هر کاری که بکنند بی نتیجه است و دردهاشان را دست نخورده نگه میدارند و دوباره از سر میگیرند، با ز هم سعی میکنند جایی برایش پیدا کنند. میگویند: شما دختر قشنگی هستید. و زندگی دوباره آنها را به چنگ میگیرد تا وقتی که دوباره همان حقه را سوار کنند و بگویند: شما دختر خیلی قشنگی هسید. وسط این دو ماجرا به خودت مینازی که توانسته ای از شر دردت خلاص بشوی، ولی عالم و آدم میدانند که ابدا حقیقت ندارد و دربست و تمام و کمال نگهش داشته ای . مگر نه؟
سفر به انتهای شب/ لویی فردینان سلین
وبلاگ فوق العاده ای دارید
ممنون که به من سر زدید
باز هم میام خدمتتون
روزگار خوش
موفق باشید
مقصر اصلی ماییم ، اما در عین حال آزار دهنده ترین نکته این است که بدون تقصیر مقصریم . مجبوریم نه مختار .
( فئودور داستایوفسکی )
سلام، خوبی؟
بهار تو رو خدا تعداد پست ها تو کم کن...
راستی این موسیقی رو خیلی دوست دارم، کاره مشترک هانس زیمر و لیزا جرارده، از اون موسیقی های خوب که از فیلم میزنه جلو.
راستی لینکت کردم.
فعلا.
سلام، خوبی؟
بازم که نیستی، چرا آپ نمیکنی پس؟؟؟
عاشق نوشته هاتم
خیلی زیبا بود...
مخصوصا اینکه " شما دختر قشنگی هستی"