
تا نهان سازم از تو بار دگر
راز این خاطر پریشان را
میکشم بر نگاه ناز آلود
نرم و سنگین حجاب مژگان را
دل گرفتار خواهشی جانسوز
از خدا راه چاره می جویم
پارساوار در برابر تو
سخن از زهد و توبه می گویم
آه ، هرگز گمان مبر که دلم
با زبانم رفیق و همراهست
هر چه گفتم دروغ بود ، دروغ
کی ترا گفتم آنچه دلخواهست
تو برایم ترانه میخوانی
سخنت جذبه ای نهان دارد
گوئیا خوابم و ترانه تو
از جهانی دگر نشان دارد
شاید این را شنیده ای که زنان
در دل ”آری" و "نه“ به لب دارند
ضعف خود را عیان نمیسازند
راز دار و خموش و مکارند
آه، من هم زنم ‚ زنی که دلش
در هوای تو می زند پر و بال
دوستت دارم ای خیال لطیف
دوستت دارم ای امید محال
فروغ فرخزاد
ایولا وبلاگ ردیفی داری خیلی حال کردم به منم سری بزن.
یه ایمیل داری بدی بهار خانوم
شعر خیلی زیبایی بود ...
... این شعر هم تقدیم به شما .... امیدوارم خوشتون بیاد ... !
عشق را
می گویم
باید این حادثه را
از نگه سبز تو
آغاز نمود
عشق را
باید
از زمزمه
بارش چشمان تو
با واژه احساس
سرود
و در این
قدرت دریایی تو
کشتی توفان زده را
در دل امواج
سپرد
به تب حادثه غرق شدن
مردن و آغاز شدن
به هم آوایی قلب دو پرنده
به سبکبالی اوج
دل سپردن
به شب هم نفسی
راغب پرواز شدن
آری
عشق را
باید ابراز نمود
عشق را
باید گفت
از
ترانه جوانبخت
سلام دوست عزیز
واقعاً لذت بردم از وبلاگت زیبا و نوشته های زیباترت .
شاد باشی.